امیرمهدی ژوله | اینستاگرام امیرمهدی ژوله | عکس امیرمهدی ژوله
امیرمهدی ژوله داغدار شد | اتفاق تلخ برای امیرمهدی ژوله
امیرمهدی ژوله با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود، عزادار شدنش را اعلام کرد.
امیرمهدی ژوله فیلمنامهنویس، هنرپیشه و روزنامهنگار ایرانی است. امیرمهدی ژوله از نویسندگان سریالهای طنز مهران مدیری میباشد. امیرمهدی ژوله دیشب با انتشار پستی در اینستاگرام خبر از دست دادن پدرش را اعلام کرد. امیرمهدی ژوله یک فرزند دختر دارد. در ادامه پست اینستاگرام امیرمهدی ژوله را ببینید.
امیرمهدی ژوله در کپشن این پست نوشته است:
هفت سالم بود که به بابابزرگم امضا نوشته دادم که«با اصرار خودم میخوام برم با آقاسعید و نیره زندگی کنم»
هشت سالم بود که بابا صدایش کردم.
دوازده سالم بود که یکهو وسط زمین گل کوچک نمیدانم از کجا پیدایش شد وبه پسر قلدر و پرخاشگر محل گفت «یه بار دیگه با پسر من اینجوری حرف بزنی یه جوری میزنمت هرچی من خوردم،تو برینی»دوازده سالگی حس کردم بابا دارم.
چهاردهسالم بود که مادر سیو شش سالهم توی بغلش جان داد.من دیدم که شکست.
همان وقت که ملحفههای تخت مادرم را بغل کرده بود و وسط حیاط شیون میکرد،دیدم که قامت صد و نود و هفت سانتیمتری اش تا شد.
وقتی با کله شیشه عقب امبولانس رو اورد پایین که به نعش مادرم برسد،نگاهش میکردم،گ.موهایش کی انقدر سفید شد؟
بابا سعید همان وقت ها دق کرد.باقی، ته مانده جانی بود که خواهرانم را دندان بگیرد به اینجا،به زمین سفت برساند…
امروز دیگر زورش تمام شد.تهمانده جانش هم.
فردا سنگ لحد را که روی صورتش بگذراند،آقاسعید،باباسعید،بابام به وصالش میرسد.به نیره.به مادرم.
بیوگرافی امیرمهدی ژوله
امیرمهدی ژوله فیلمنامهنویس، هنرپیشه و روزنامهنگار ایرانی است. وی از نویسندگان سریالهای طنز مهران مدیری میباشد. شروع فعالیت وی از نویسندگی مطبوعاتی بود، سپس وارد نویسندگی سینما و تلویزیون شد. پس از آن با استند آپ کمدی، محبوبیتش افزایش یافته و به عنوان هنرپیشه نیز وارد سینما و تلویزیون و شبکههای نمایش خانگی شد.
گفت و گو با امیرمهدی ژوله
اگرچه ممکن است حالا همه امیرمهدی ژوله را بشناسند اما برای شناخت بهتر از شخصی که با استندآپ کمدی روز حمایت از بیماران مبتلا به اماس برای اولین بار جلوی دوربین آمد و بعد در مسابقات خندوانه همه را شوکه کرد، چه میگویید؟
من فکر میکردم همه مرا میشناسند چون سالها کار مطبوعاتی میکردم و نویسنده مطبوعاتی محبوبی بودم. ستونی داشتم که وقتی کتاب شد خیلی محبوب بود. ضمن اینکه با یکی از بهترین کمدینهای ایران یعنی مهران مدیری در بهترین کارهایش همکاری کرده بودم. اما بعد دیدم در اینستاگرام خیلیها میگفتند که او کیست و تا حالا کجا بوده؟ آنجا بود که متوجه شدم نسل تازهای اساسا با اینستاگرام آمدهاند که شاید اصلا ژوله نویسنده را نمیشناسند و فهمیدم کلا آنقدر که خودم فکر میکردم آدم شناختهشدهای نیستم.
در خندوانه هم همه استندآپهای امیرمهدی ژوله را دیدهاند ولی شاید شناختی از خودت ندارند؟ از کجا شروع کردی ؟خودت از هر جای زندگیات دوست داری بگو.
راستش من داشتم زندگیام را میکردم. یک بار خیلی اتفاقی کسی به من گفت دوست داری بروی و جایی بهعنوان نویسنده فعالیت کنی؟ درواقع محل موردنظر هفتهنامه «تماشاگران» بود. اگرچه بلد نبودم بنویسم اما چون خواننده «تماشاگران» بودم، رفتم. این اتفاق حدود سال 81-80 رخ داد. زمانی که من به «تماشاگران» رفتم مصادف بود با کوچ کردن بخشی از نویسندگان آن به روزنامه «جهان فوتبال» .
بعد از مدتی هم به خوبی در آنجا جا افتادم. درواقع با طنز ورزشی شروع کردم و چند سال در جاهایی مانند «جهان فوتبال» و «ایران ورزشی» ادامه دادم تا رسیدم به هفتهنامه «چلچراغ». آنجا هم یک طنز ورزشی را نوشتم که جامجهانی را از نگاه یک بچه روایت میکرد. فکر کنم جامجهانی 2002 بود. آن بچه کاراکترش بسیار محبوب شد و یادداشتهای «کودک فهیم» جزو پرطرفدارترین ستونهای آن هفتهنامه شد. 40 یادداشت اول آن را هم کتاب کردم که به چاپ چهارم رسید. البته بعد از این «کودک فهیم» وارد طنزهای اجتماعی شد. بعد یک روز پیمان قاسمخانی که برای مصاحبه به دفتر «چلچراغ» آمده بود با بچههای تحریریه احوالپرسی میکرد که گفتم من خیلی کارهای شما را دوست دارم، ایشان هم گفتند اتفاقا من هم کارهای شما را دوست دارم. گفتم مگر کارهای مرا خواندهاید؟! بعد متوجه شدم آن یادداشتها را خوانده است.
از من پرسید دوست داری برای مهران مدیری بنویسی؟ خب همه ما دوست داشتیم برویم وارد کار نویسندگی رادیو و تلویزیون هم بشویم. همیشه تصورم این بود که مافیایی وجود دارد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. به همین علت وقتی او پیشنهاد داد من هم رفتم. این را بگویم که در بخش کار مطبوعاتیام خیلی مدیون شاهین رحمانی بودم که مرا به «تماشاگران» برد. از آنجا بود که وارد نشریه موثری چون «چلچراغ» شدم که خیلی از نشریات پیرو آن آمدند. در «چلچراغ» تقریبا هر کاری کردم و حتی مدتی سردبیر هم بودم. راستش نوشتن کار تلویزیونی را هم بلد نبودم اما رفتم و یک قسمت برای سریال «نقطهچین» نوشتم. البته چون پیمان قاسمخانی خودش در آن کار به شکل مستمر حضور نداشت، کار من هم ادامه پیدا نکرد تا اینکه پیمان رفت سر کار «کمربندها را ببندیم» و مرا با خودش برد.
در آن کار هم خودش و هم مهراب چیزهای زیادی به من یاد دادند. آن موقع در تیم نویسندهها افرادی مانند خشایار الوند و حتی سروش صحت هم بودند. فکر کنم آنجا حدود 8 یا 9 قسمت کار را نوشتم که البته تجربههای چندان موفقی نبودند؛ اما پیمان پای من ایستاد و حتی یک بار که متن مرا رد کردند، پیمان قهر کرد و از پروژه رفت. میگفت اگر من تشخیص دادهام این نوشته خوب است، یعنی خوب است.
آن زمانها مدام به من میگفت تو به درد کارهای مهران مدیری میخوری چون در سبک نوشتاریات شوخی ای داری که مدیری به خوبی میتواند آنها را در کار دربیاورد. برای همین وقتی «شبهای برره» شروع شد با آنها بودم. آنجا وقتی دو قسمت را نوشتم آن اتفاق خوب افتاد؛ مهران مدیری کار را دوست داشت و مردم هم استقبال کردند. مدیری همیشه آن اهمیت لازم را به نویسندهها میداد.
وقتی در کپچرها اسم نویسنده آن قسمت میآمد، به نوعی مردم کدگذاری میکردند و میشد فهمید مردم کار چه کسانی را بیشتر دوست دارند. از آنجا به نسبت مردم با من آشناتر شدند. فکر میکنم در «شبهای برره» 17 قسمت را نوشتم که قسمتهای خوبی بود و حتی تاثیرات خوبی گرفتیم مثلا اولین صحنه شطرنج را در برره من نوشتم یا کار کردنها در مزرعه؛آن کار به نوعی کلاس آموزشی من هم بود. از آن به بعد به نوعی دیگر سرجهازی مهران مدیری شده بودم.
زندگی پر فراز و نشیبی داشتید؟!
شبی که دخترم گندم به دنیا آمد رفتم خانه که برنامه استندآپ فردا را آماده کنم. به خاطر تولد گندم کلی هیجانزده بودم. فردایش وقتی همسرم را از بیمارستان به خانه آوردم یکراست رفتم خندوانه و اولین اجرایم را انجام دادم. خیلی مهم بود، چون فردی بودم که هیچکس مرا نمیشناخت و جلوی هومن حاجی عبداللهی هم قرار گرفته بودم، باید کاری میکردم که باز آن معجزه اتفاق افتاد و کارم دیده شد.
انگار خدا همهچیز را میچیند و جلو میبرد ؛ فقط باید وقتش برسد. الان نمیدانم بعد از تمام این مسائل قرار است چه اتفاقی برایم بیفتد یا قرار است چه کار کنم؟ همه را سپردهام به خدا. وقتی در برنامه میگویم امیدوارم خدا بغلتان کند، واقعا شعار نیست. باید خودت را در بغل خدا بیندازی. گاهی اوقات با خودمان میگوییم من چقدر خوبم، کارم درست است اما آنجاها اتفاقا جاهایی است که خراب کردهای و از دست میرود. هرجا که خودت را به خدا میسپاری بهترین اتفاقها برایت میافتد.
الان به آرامش رسیدهاید؟
بله خدا را شکر حالا خوبم. خیلی دنبال جاهطلبیهای شغلی و زندگی نبودهام. اصلا سر و ته زندگی مگر چقدر است؟! مگر بزرگان این عرصه ارج میبینند که حالا بخواهم دنبال چیز خاصی هم باشم. به نظر من مهم خوش گذشتن است. وقتی تو در زندگیات تلخیهایی داشتهای و اتفاقات سختی در زندگیات ایجاد شده، فکر میکنی که هیچوقت خنده از ته دل و شادی مطلق را نخواهی داشت. همیشه در آن اوج باز هم چیزی کم است. اما زندگی همین است. شاید دلت میخواست کسانی بودند اما نیستند که پر زدن و بالا رفتن تو را ببینند ولی زندگی همین است دیگر.
فکر میکنید حالا مانند آن خاطره نمایش بیضایی که دوست داشتید دیده شوید، دیده شدهاید؟
به استندآپ کمدی رفتم که دیده شوم و دیده شدم. این فضا خیلی خوب و تجربه جالبی بود. این اولش است ؛ به هر حال بعد از این در استندآپ کمدی حتما کارهای قویتر با طنزهای اجتماعی بهتری خواهیم دید. کارهایی که بااهمیت باشد و فرهنگ شوخی آنقدر جا بیفتد که موجب اعتراض نشود و از شوخیها آشفته نشویم اما با آدمهای مظلوم و ضعیف شوخی نکنیم.
نویسندگی امیر مهدی ژوله
پاورچین
نقطه چین
کمربندها را ببندیم
زندگی به شرط چاقو
شبهای برره
باغ مظفر (۱۳۸۵)
گنج مظفر (۱۳۸۶)
مردهزارچهره (۱۳۸۷)
مرددوهزارچهره (۱۳۸۸)
قهوه تلخ (۱۳۸۹–۹۱)
ویلای من (۱۳۹۱–۹۲)
شوخی کردم (۱۳۹۲)
در حاشیه (۱۳۹۳)
عطسه (۱۳۹۴)
در حاشیه ۲ (۱۳۹۴)
دورهمی (۱۳۹۵)
ساعت پنج عصر (۱۳۹۵)
سریالهای امیرمهدی ژوله
خوب، بد، جلف – بازیگر (۱۳۹۵)
دوباره اون آهنگ رو بزن سم (تئاتر – کارگردان داود بنی اردلان) (۱۳۹۵)
دیوار به دیوار – بازیگر (سامان مقدم -۱۳۹۶)
دیدگاه خود را ارسال کنید